تو چه میدانی این دل که پشت پیراهنی از گل سرخ پنهان است، چقدر دلتنگ توست!
تو چه میدانی این چشمها چقدر عطر نفسهایت را دنبال میکنند!
تو چه میدانی؟
تو نمیدانی که روزگار چقدر کوتاه است
و چراغهای خوشبختیِ ما دیری نمیپاید
تو چه میدانی؟
آه!
به چشمهای من نگاه کن، رد باران بهار را در آن میبینی؟
نه! ردِ برگی زرد در پائیز
با کدام خاطره زندگی میکنی؟
هر روز صبح به کدام گلدان آب میدهی؟
از کدام خیابان میگذری؟
حال خودت را از کدام آیینه میپرسی؟
جامه رستگاریات را در کدام چشمه میشویی؟
به چشمهای من نگاه کن!
ای کاش
ای کاش به خوابم بیایی
ای کاش صدایم کنی
باور کن،
باور کن! چشمهای تو را دوست دارم...