《 نوشته‌های پراکنده 》

《 نوشته‌های پراکنده 》

آرشیو عمومی نوشته‌ها و شعرهای مورد علاقه‌ام
《 نوشته‌های پراکنده 》

《 نوشته‌های پراکنده 》

آرشیو عمومی نوشته‌ها و شعرهای مورد علاقه‌ام

غزلی از «وصیت و صبحانه» - حسین صفا

خدشه‌ای در تو نیست، امّا من
در منِ پیرمردْ اشکالی‌ست
چوب‌خطّی که از تو پر شده است
سی و اندی‌ست از خودم خالی‌ست

روزْ هر شب درون من خواب است
صبح فردا مسلّماً ابری‌ست
پشت این ماه، بی‌چراغی‌هاست
گریه ته‌مانده‌های خوشحالی‌ست

سرفه همراه عمر می‌گذرد
سینه‌ام خلط ناگواری‌هاست
سال تا سالِ من نفس تنگی‌ست
نفسی هم که می‌کشم سالی‌ست

بی‌هوا می‌پرانی‌ام به هوا
کیش هم می‌کنی که دور شوم
سنگ هم پرت کن! تو هر سنگی
که به من پرت می‌کنی بالی‌ست

سر هر سفره‌ای که چیده شدی
تلخی‌ات سهم کاسه‌ی من بود
یک وجب آش روی روغن بود
دست‌پختت هنوز هم عالی‌ست

وزنه‌ای نیستم که برداری
عددی نیستم که بشماری
به شمار کسی نمی‌آیم
طبل یک اختراع توخالی‌ست

حالی از من نپرس، بدحالم
خوب شو، خوب می‌شود حالم
آخ دستم، دلم، پرم، بالم
حال بد هم برای خود حالی‌ست