《 نوشته‌های پراکنده 》

《 نوشته‌های پراکنده 》

آرشیو عمومی نوشته‌ها و شعرهای مورد علاقه‌ام
《 نوشته‌های پراکنده 》

《 نوشته‌های پراکنده 》

آرشیو عمومی نوشته‌ها و شعرهای مورد علاقه‌ام

خیلی ببار ابر | حسین صفا

خیلی ببار ابر! که دائم 
از تربتم درخت بروید:
این آرزوی اول من بود

از آرزو به بعد چه بودم؟
کبریت نیم‌سوخته‌ای که
در حسرت درخت شدن بود

باران به شیشه زد که بهار است
گفتم خدای من! چه بپوشم؟
پس بانگ زد کسی درِ گوشم:
ای جامه‌ات لبم که انار است!
آن قرمزی که دوخته بودم
پیراهنت نبود کفن بود

دریا برای مردن ماهی 
بی‌اختیار فاتحه می‌خوانْد

ماهی به خنده گفت که گاهی
هجرت علاج عاشق تنهاست
اما درون تابه نمی‌پخت
از بس که بی‌قرار وطن بود

قلبم! تو جز شکست به چیزی
هرگز نخواستی بگریزی

هرگز نخواستی بستیزی
با اژدهای هفت‌سری که
در شانه‌ات به‌طور غریزی
آماده‌ی جوانه‌زدن بود

چشمت چکیده بود به عالم
من غرق چکّه‌های تو بودم
اما زمان سر آمده بود و 
بارانِ تند بند نیامد
جان از تنم درآمده بود و
بارانی‌ام هنوز به تن بود

خیلی برَنج بال ملائک!
بال کسی شکسته در این‌جا

خیلی مرا ببند به زنجیر
دیوانه‌ای نشسته در این‌جا

دیوانه را ببند به زنجیر:
این آرزوی آخر من بود