حافظا در دل تنگات چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای، یعنی چه؟
دلتنگی، فقط «تمنای دیدار» نیست؛ فقط «دعوت به آمدن» نیست؛ بلکه «جا برای غیر نداشتن» هم هست. یار، نه فقط یار را میخواهد؛ بلکه هیچکس دیگری را هم نمیخواهد. یار، همهکسِ او میشود: جا را برای همه تنگ میکند.
سعدی ترجیعبندی دارد که این بیت در آن بارها تکرار میشود: «بنشینم و صبر پیش گیرم/دنبالهٔ کارِ خویش گیرم». در نگاهِ اول، «نشستن و صبوریکردن» کنشهایی منفعلانه به نظر میرسند. اما گاه موجهای زمانه آنقدر بلندند که باید صبورانه بنشینی تا موج بگذرد و بتوانی دنبالهٔ کارِ خویش گیری.
داوود چنان صدای خوشی داشت که وقتی زبور میخواند، حیوانات دورش حلقه میزدند. صدای خوش، محتوای زبان را بیاهمیت میکند. صدای خوش، مکالمه را به آن سوی مرزهای زبان میبرد: به آنجا که انسانها میخوانند، حیوانات جمع میشوند؛ آنجا که پرندگان میخوانند، انسانها جمع میشوند.
قرنها قبل، سعدی برای درمانِ تشویشها پیشنهادی داشت: میان آنهمه تشویش، در تو مینگرم. تشویشهای ما، غالباً از «بیرون» آغاز میشوند، اما در «درون» استقرار پیدا میکنند. بنابراین، گاه باید به «بیرون»ی خواستنی چشم بدوزیم تا فراغتی فراهم آید. و البته «تو» خود میتوانی تشویشزا باشی.
در «خداحافظی تلخ» (خداحافظیِ ناگزیر با کسی که دوستش میداریم) دو حس موج میزند: یکی اینکه «تو مرا تنها میگذاری و من اندوهگینم» و دیگری، که به همان اندازه تلخ است، اینکه «تو بدون من شاد خواهی بود، حتی شادتر.» آنکه میماند، آتشیست برجامانده از کاروان: گرم، خاکستری، تنها.