《 نوشته‌های پراکنده 》

《 نوشته‌های پراکنده 》

آرشیو عمومی نوشته‌ها و شعرهای مورد علاقه‌ام
《 نوشته‌های پراکنده 》

《 نوشته‌های پراکنده 》

آرشیو عمومی نوشته‌ها و شعرهای مورد علاقه‌ام

حافظا در دل تنگ‌ات چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته‌ای، یعنی چه؟

دلتنگی، فقط «تمنای دیدار» نیست؛ فقط «دعوت به آمدن» نیست؛ بلکه «جا برای غیر نداشتن» هم هست. یار، نه فقط یار را می‌خواهد؛ بلکه هیچ‌کس دیگری را هم نمی‌خواهد. یار، همه‌کسِ او می‌شود: جا را برای همه تنگ می‌کند.

هر کس به خودش خیلی نزدیک است. فقط اوست که: صدای خودش را از درونِ تن‌اش و در درونِ سرش می‌شنود؛ طپش قلبِ خودش را در لحظه‌های شادمانی تجربه می‌کند؛ خشک‌شدنِ دهان‌اش را در لحظه‌های هراس حس‌ می‌کند؛ خودش را به یاد می‌آورد؛ با خودش پیر می‌شود.
به‌خاطر تمام این جزییاتِ یگانه، تصویر هر کس از خودش یگانه و سرشار از جزئیات است. اما این تصویر آن‌قدر کلوزآپ و درونی‌ست که ممکن است با تصویرِ لانگ‌شات و بیرونیِ دیگران ناسازگار باشد. هر کس به خودش خیلی نزدیک است، اما از «تصویر دیگران از او» چه‌بسا خیلی دور باشد.

صبر

سعدی ترجیع‌بندی دارد که این بیت در آن بارها تکرار می‌شود: «بنشینم و صبر پیش گیرم/دنبالهٔ کارِ خویش گیرم». در نگاهِ اول، «نشستن و صبوری‌کردن» کنش‌هایی منفعلانه به نظر می‌رسند. اما گاه موج‌های زمانه آن‌قدر بلندند که باید صبورانه بنشینی تا موج بگذرد و بتوانی دنبالهٔ کارِ خویش گیری.

داوود چنان صدای خوشی داشت که وقتی زبور می‌خواند، حیوانات دورش حلقه می‌زدند. صدای خوش، محتوای زبان را بی‌اهمیت می‌کند. صدای خوش، مکالمه را به آن سوی مرزهای زبان می‌برد: به آن‌جا که انسان‌ها می‌خوانند، حیوانات جمع می‌شوند؛ آن‌جا که پرندگان می‌خوانند، انسان‌ها جمع می‌شوند.

همراه

گوشی‌های همراه، مفهوم انتظار کشیدن را عوض کرده‌اند. تا تنها می‌شویم، به‌جای شیرجه زدن در دریای انتظاری مبهم، در دریاچهٔ نجواها/تصاویر شیرجه می‌زنیم. به‌جای آن‌که خواسته/ناخواسته در جریانِ سیالِ افکارِ خودمان غوطه‌ور شویم، در کلماتِ کوتاه و تصاویرِ پراکندهٔ دیگران غوطه‌ور می‌شویم.
به این ترتیب، در لحظه‌های فراغت یا ملال، ما «منتظر» آدم‌هایی هستیم که در گوشی‌های‌ همراه‌مان زندگی می‌کنند. و امیدمان این است که از فراغت، ملال‌زدایی کنیم. این امید گاهی برآورده می‌شود، اما غالباً به سرخوردگی می‌انجامد: کسی در «گوشیِ همراهِ» ما، «همراه» ما نیست.

تشویش

قرن‌ها قبل، سعدی برای درمانِ تشویش‌ها پیشنهادی داشت: میان آن‌همه تشویش، در تو می‌نگرم. تشویش‌های ما، غالباً از «بیرون» آغاز می‌شوند، اما در «درون» استقرار پیدا می‌کنند. بنابراین، گاه باید به «بیرون»ی خواستنی چشم بدوزیم تا فراغتی فراهم آید. و البته «تو» خود می‌توانی تشویش‌زا باشی.

خداحافظی تلخ

در «خداحافظی تلخ» (خداحافظیِ ناگزیر با کسی که دوستش می‌داریم) دو حس موج می‌زند: یکی این‌که «تو مرا تنها می‌گذاری و من اندوهگینم» و دیگری، که به همان اندازه تلخ است، این‌که «تو بدون من شاد خواهی بود، حتی شادتر.» آن‌که می‌ماند، آتشی‌ست برجامانده از کاروان: گرم، خاکستری، تنها.