《 نوشته‌های پراکنده 》

《 نوشته‌های پراکنده 》

آرشیو عمومی نوشته‌ها و شعرهای مورد علاقه‌ام
《 نوشته‌های پراکنده 》

《 نوشته‌های پراکنده 》

آرشیو عمومی نوشته‌ها و شعرهای مورد علاقه‌ام

خداحافظی تلخ

در «خداحافظی تلخ» (خداحافظیِ ناگزیر با کسی که دوستش می‌داریم) دو حس موج می‌زند: یکی این‌که «تو مرا تنها می‌گذاری و من اندوهگینم» و دیگری، که به همان اندازه تلخ است، این‌که «تو بدون من شاد خواهی بود، حتی شادتر.» آن‌که می‌ماند، آتشی‌ست برجامانده از کاروان: گرم، خاکستری، تنها.

چشم‌های تو قوطی رنگ‌اند | حسین صفا

چشم‌های تو قوطی رنگ‌اند
همه جا را سیاه می‌گیرد
به تو نزدیک می‌شود شب من
نفسم بوی ماه می‌گیرد

ما بناهای محکمی بودیم
بولدزرها خرابمان کردند
بعد از آن، هر خرابه‌ای ما را
با خودش اشتباه می‌گیرد

به هوای قدم زدن در شهر
خانه را گاه ترک می‌گفتیم
گاه دیوار کورکورانه
پشت قابی پناه می‌گیرد

مهره‌های سیاه می‌آیند
مهره‌های سفید می‌سوزند
سقف هر خانه‌ی سفیدی را
آسمانی سیاه می‌گیرد

لاک‌پشتی که راهی دریاست
پیش پای تو غرق خواهد شد
چمدانی که رفته قلب من است
که در آغاز راه می‌گیرد

هر درختی که بر زمین افتاد
هر چه گنجشک بود را پر داد
خون‌بهای درخت‌ها را باغ
از من بی گناه می‌گیرد

صبح امروز کاملا تلخ است
می‌توان چای دم نکرد امروز
استکان را که می‌برم به دهان
چای هم طعم آه می‌گیرد

مرا چشمیست خون‌افشان | حافظ

مرا چشمیست خون‌افشان ز دست آن کمان‌ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو

رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو

روان گوشه‌گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن‌زارش همی‌گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو

تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

اگرچه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو