-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبان 1400 19:56
پاکت سیگاری را که به ریهاش آسیب میزد با الکل ضدعفونی کرد، برای پیشگیری از بیماریای که اتفاقا آن هم به ریهاش آسیب میزند! تلاشی مذبوحانه برای ادامه زندگی بیکیفیتش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبان 1400 15:15
شهرِ بزرگ است تنم، غم طرفی، من طرفی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبان 1400 15:13
یک جایی میرسد که آدم دست به خودکشی میزند؛ نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند، نه! قیدِ احساسش را میزند!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبان 1400 15:11
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم، بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند، چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار میدادند. وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پر درخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبان 1400 01:50
اندکی از تو، بسیاری از همه چیز است.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبان 1400 01:43
مولانا انسانِ اندوهگین را به اتاقی پر از دود تشبیه میکند. او میگوید این دودها فقط از طریقِ «شنیده شدن» از اتاق خارج میشوند. «گفتن» کافی نیست؛ شنیده شدن است که اتاقهای جان را روشن میکند، و شنیده شدن یعنی شنوندهٔ خوب.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبان 1400 01:13
عزیزم همه از اینجا رفتهاند، تو که تنهاترین مرغابی جهانی چرا از من مهاجرت نمیکنی؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 آبان 1400 23:42
انگلیسیها ضربالمثلی دارند با این مضمون: کسی که فقط لندن را دیده باشد؛ لندن را هم نمیشناسد. منظورشان این است که شما باید رم و پاریس و برلین را هم ببینی تا بتوانی بگویی لندن شهر خوبی است یا نه. «تکمنبعی بودن» انسان را متعصب و خشک بار میآورد و عمق فهم او را به طرز عجیبی کاهش میدهد.
-
ما
پنجشنبه 6 آبان 1400 23:11
ما دو پیراهن بودیم بر یک بند؛ یکی را باد برد، دیگری را باران هر روز خیس میکند...
-
ناخدا علی
پنجشنبه 6 آبان 1400 23:09
تا یه هفته قبل اگر ازم میپرسیدن "دِد اینساید" یعنی چی، میگفتم «ناخدا علی»! ناخدای پیرِ بیاحساسی که مدام سیگار دود میکرد. تو بندر هیچکس ناخدا علی رو درک نکرد، الّا دریا. ما جنوبیا معمولاً پرحرفیم، چون نمیخوایم سکوتمون پر شه از صدای دریا. صدای دریا همونقدر که آرامش داره، میتونه آدمو تا مرز جنون ببره....
-
خداحافظی تلخ
پنجشنبه 6 آبان 1400 22:58
در «خداحافظی تلخ» (خداحافظیِ ناگزیر با کسی که دوستش میداریم) دو حس موج میزند: یکی اینکه «تو مرا تنها میگذاری و من اندوهگینم» و دیگری، که به همان اندازه تلخ است، اینکه «تو بدون من شاد خواهی بود، حتی شادتر.» آنکه میماند، آتشیست برجامانده از کاروان: گرم، خاکستری، تنها.
-
چشمهای تو قوطی رنگاند | حسین صفا
پنجشنبه 6 آبان 1400 20:10
چشمهای تو قوطی رنگاند همه جا را سیاه میگیرد به تو نزدیک میشود شب من نفسم بوی ماه میگیرد ما بناهای محکمی بودیم بولدزرها خرابمان کردند بعد از آن، هر خرابهای ما را با خودش اشتباه میگیرد به هوای قدم زدن در شهر خانه را گاه ترک میگفتیم گاه دیوار کورکورانه پشت قابی پناه میگیرد مهرههای سیاه میآیند مهرههای سفید...
-
مرا چشمیست خونافشان | حافظ
پنجشنبه 6 آبان 1400 20:01
مرا چشمیست خونافشان ز دست آن کمانابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغام است و حاجب در...